امیر حیاوی – آبادان
امیر رضا حیاوینسب، در خردادماه ۱۳۵۶ هـ.ش در آبادان در خانواده ای که از نظر مالی چندان در سطح بالایی نبودند به دنیا آمده است. پدرش عبدالنبی در ابتدا در کشتیهای مختلف ملوان بود و سپس در شهرداری آبادان کارگری می کرد. پدرش از خانواده های عرب خوزستان منطقه اهواز میباشد امیر فرزند ارشد خانواده بود که ۳ برادر و ۲ خواهر دیگر هم داشت.
با شروع جنگ ایران و عراق به همراه خانواده اش به اهواز و سپس بوشهر و شیراز – مهاجرت میکند و سپس به آبادان باز می گردند. امیر بعد از تحصیلات اولیه موفق میشود که در رشته حقوق دانشگاه همدان ابوعلی سینا دولتی با رتبه سه رقمی ۱۳۲ در کل کشور قبول شود.
در دانشگاه نیز از دانشجویان موفق و باهوش بوده است. در همین دانشگاه همدان بوده که به لطف و فضل الله عز وجل مسیر حق و هدایت برایش آشکار میشود اما در سال آخر دانشگاه در حالی که تا گرفتن لیسانس فاصله ای نداشته به دلیل فشارها و مشکلات و عقیده جدیدش – عقیده اهل سنت – ناچار تحصیل را رها میکند و مجبور به ترک آن میشود.
وی در یکی از سفرهایی که برای دیدار همسرش که در مدرسه دینی خواهران اهل سنت خنج مشغول به تحصیل بود در بین راه به همراه چند تن از دوستان که در ماشین باوی بودند دچار سانحه رانندگی میشوند که به هیچ یک از سرنشینان ماشین آسیبی جدی نمی رسد و تنها امیر بعلت درد شدیدی که در شانه احساس میکند و بعد دکترها گفتند که شکستگی جزئی و بسیار خفیف است به نزدیکترین بیمارستان که بیمارستان شهر رافضی گراش بود برای مداوا انتقال مییابد.
سخنانش بایکی از دوستان:
درست بخاطر دارم که دو یا سه روز بعد با او تماس تلفنی داشتم و او مرا آسوده خاطر ساخت و گفت: الحمد لله چیزیم نیست و دکترها گفته اند که تنها یک شکستگی جزئی است فقط احساس درد میکنم.
در خلال این مدت که در بیمارستان گراش بستری میشود اتفاقاتی رخ میدهد که دوستان و اطرافیانش را مطمئن میسازد که فوتش امری طبیعی نبوده و یک قتل ناجوانمردانه بوده است؛ زیرا در حالی که روز به روز حالش رو به بهبودی بوده است در روز ششم بستری شدنش بعد از اینکه در شب قبلش همانگونه که خودش به کسیکه در بیمارستان همراهش بود گفته بود چند نفر لباس شخصی با قیافه هایی کاملا بسیجی و اطلاعاتی به اتاق وی میروند و او بعلت خواب آلودگی ناشی از مصرف دارو متوجه حرفها و کارهایشان نمیشود و بعد از رفتنشان پس از اینکه همراهش به اتاقش باز میگردد به وی میگوید که چنین اتفاقی افتاده و از همراهش میخواهد و به وی میگوید دیگر هرگز مرا تنها نگزار چون این افراد کاملا مشکوک هستند فردای آنروز ناگهان حالش بشدت وخیم شده و در ICU بستری و ممنوع الملاقات میشود بدین ترتیب از دسترس دوستان و خانواده اش نیز خارج شده و کلاً در اختیار مسؤلین کشتارگاه گراش قرار میگیرد.
رفتار بسیار نامناسب و خشن پرسنل بیمارستان و همچنین اظهارات دکترش در بیمارستان خصوصی دنای شیراز که بعد از وخامت حالش بااصرار نزدیکانش به آنجا منتقل شد که به یکی از دوستانش می گوید ما کاریش نکردیم هر کاری کردند در بیمارستان گراش کردند.
هنگامیکه آن شخص از دکتر توضیح بیشتری میخواهد میگوید در گراش کار امیر را تمام کردهاند زیرا عفونت تمام اعضای بدنش را فرا گرفته و از کار انداخته است و از دست ما کاری بر نمی آید و گفته پزشکی دیگر که میگوید: کشتنش بعد آوردنش اینجا و اینکه این عفونتهای داخلی آثار تصادف و حادثه رانندگی نیست همچنین گرفتن تعهد توسط پزشک قانونی شیراز از خانواده اش مبنی بر اینکه هیچ شکایتی از بیمارستان گراش و بیمارستان دنای شیراز نداشته باشند و بعد از تعهد گرفتن اعلام کردند که گردن امیر شکسته است! در حالی که امیر هرگز از درد گردنش چیزی نگفته بود و از تصاویر موجود که در بیمارستان گراش فیلمبرداری شده است هم میتوان تشخیص داد که امیر براحتی سر و گردن خود را بدون هیچگونه مشکلی حرکت میدهد!!!
همه این موارد نشان میدهد که امیر برخلاف اظهارات دکترهای دجال صفت و جلاد پیشه اش بر اثر ایست قلبی فوت نشده است، بلکه مظلومانه روی تخت بیمارستان در حالی که قدرت هیچ دفاعی از خود نداشته و خانواده اش از مکر و حیله های شیطانی دشمنانش بی خبر بوده اند به قتل رسیده است یا بهتر بگویم به اذن الله عزوجل به شهادت رسیده است.
محرومیت های سیاسی اهلسنت ایران
پس از پیروزی انقلاب قرار بود رنگ و نژاد و زبان و دین امتیاز نباشند و حکومت اسلامی برخاسته …